نقد فیلم

نقد فیلم

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

نقد فیلم چهارشنبه 19 اردیبهشت

چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۳۵ ق.ظ | امیر یغمایی | ۰ نظر

نقد فیلم چهارشنبه 19 اردیبهشت

زخم های ملتهب اجتماع

 

سینمای اجتماعی را اساساً می‌توان در دو شاخه تعریف نمود،نخست فیلم‌هایی که رویکرد آنها نقد جامعه بوده و تلاش دارند با نمایش معضلات اجتماعی چه به‌صورت یک کل واحد چه به‌صورت نمایش گوشه‌ای از جامعه و کشف چرایی به وجود آمدن این معضلات ، جامعه را نقد می کنند که بهترین مثال حال این سینما در ایران فیلم های اصغر فرهادی است، گونه دوم آن دسته از فیلم‌هایی هستند که تنها روایتگر حوادث و اتفاقات زندگی مردم بوده و نگاه نقادانه برجسته به جامعه ندارند، هرچند که سینمای اجتماعی در اصالت خود نوعی نقد را به همراه دارد اما دسته دوم که به آن اشاره شد اهم بار نقد را به عهده مخاطب می‌گذارند که نمونه آن را می‌توان در بعضی از آثار عبدالرضا کاهانی دید، نکته حائز اهمیت در این شیوه از فیلم‌سازی اجتماعی زاویه دید فیلم‌ساز به جامعه است که در اصطلاح می‌توان آن را نگاه رو در رو نامید.

چهارشنبه 19 اردیبهشت، فیلمی از جنس دسته دوم سینمای اجتماعی است، جلیلوند در فیلم خود مقطع کوتاهی از زندگی سه شخصیت اصلی که خاستگاه آنان طبقه متوسط رو به پایین شهری است را روایت می‌کند که هر کدام دغدغه‌ها و مشکلات مربوط به خود دارند، در این میان یک عنصر مهم و تعیین‌کننده که در اغلب آثار اجتماعی نقش دارد به نام پول خط رابط این افراد می‌شود.

جلیلوند به پشتوانه سال‌ها مستندسازی آگاهی درست و تا حد امکان کاملی از جامعه خود دارد، همین مسئله باعث می‌گردد که وی بتواند فیلمی را که هسته اصلی و ایده آن پتانسیل تبدیل‌شدن به یک مستند را دارد، دراماتیزه کرده و از این پیوند میان تجربیات مبتنی بر واقعیت و عناصر درام، چهارشنبه 19 اردیبهشت را خلق کند که به‌راستی برای نخستین تجربه سینمایی یک فیلم‌ساز شاهکار به‌حساب می‌آید.

نخستین نقطه قوت فیلم، فیلم‌نامه آن است که در عین سادگی و موجز بودن در بطن خود دارای پیچیدگی و سرشار از اشاره و کنایه است، داستان فیلم روایت فردی است به نام جلال که قصد دارد چند میلیون پول را به خیریه از طریق آگهی روزنامه تقسیم کند ،در این میان هجوم غافلگیرکننده مردم باعث سردرگمی او می‌شود، شاید این داستان ساده می‌توانست تبدیل به یک کمدی و یا اثری پوچ‌گرایانه شود اما جلیلوند با هوشمندی تمام بر عنصری تکیه زده که اثرش را تبدیل به یک درام اجتماعی خوب کرده است، این عنصر همان ذات و هدف انسانی می‌باشد،در نتیجه این عنصر مدخلی برای ورود به زندگی افراد می‌شود که از یک سو باعث گسترش داستان شده و از سوی دیگر موجب پرداخت شخصیت‌ها می‌گردد، در حقیقت این روایات نه به شکل مرسوم کلاسیک نگاه از چند زاویه به یک داستان است مانند آنچه در راشومون رخ می‌دهد، نه شبیه به بیان چند روایتی مانند عشق سگی است بلکه در فیلم چهارشنبه 19 اردیبهشت تعدد روایات نوعی خرده داستان هستند که می‌توان آنها را مربوط به هسته اصلی داستانی دانست، اما به شکلی جدا از داستان اصلی نیز خود پتانسیل تبدیل‌شدن به یک درام را دارند، به‌عبارت‌دیگر جلیلوند درعین‌حال روایت داستان اصلی که همان پرداخت پول توسط جلال به یک نیازمند است، قصه افرادی را که به آن هسته مرکزی مربوط هستند را نیز روایت می‌کند، از جمله خود جلال، نکته اصلی داستان که می توانست منجر به تبدیل شدن یک اثر به فاجعه شود اما نشده است، حرکت فیلم مبتنی بر یک ایده بوده که نه به اندازه ای خارج از نیاز فیلم شاخ و برگ پیدا می کند نه کمتر، درام فیلم نیز از قلب این ایده بیرون می آید و پویا می گردد.

فیلم‌نامه از باب شخصیت‌پردازی نیز به حد کفایت خود پیش می رود هرچند که قابل‌انکار نیست اگر کمی بیشتر شخصیت های فرعی فیلم پرورده می‌شدند به اثرگذاری بیشتر کمک می‌کرد، اما نکته مهم این است که نویسندگان مانع از آن شده‌اند تا شخصیت های فرعی علیرغم پرداخت کمتر تبدیل به تیپ شوند، از سوی دیگر شاید برخی تصور نمایند برای باورپذیری درست می‌بایست شخصیت جلال و لیلا کمی بیشتر بارور می‌گشتند اما باید به این نکته توجه نمود که شخصیت‌پردازی برحسب نیاز داستان صورت می‌پذیرد در نتیجه طبیعی است اگر به ستاره و داستان او به‌عنوان فردی که در نهایت صاحب پول‌ها می‌شود بیشتر پرداخت.

نکته مهمی که باید به آن توجه کرد و بابت آن به جلیلوند تبریک گفت، نگارش گروهی فیلم‌نامه بوده که در سینمای ایران بسیار نادر است، درحالی‌که والاترین سطح فیلم‌سازی جهان بیشت فیلم‌نامه‌ها توسط گروه نویسندگان به نگارش در می‌آید و همین مسئله سبب پالایش چندباره و استحکام فیلم‌نامه می‌شود، این مسئله شاید یکی از مهم‌ترین دلایل استوار بودن فیلم‌نامه چهارشنبه 19 اردیبهشت به‌عنوان پاشنه آشیل اثر باشد.

نقطه قوت مهم دیگر فیلم، کارگردانی ماهرانه جلیلوند بوده که بی‌شک آن را مدیون سال‌ها مستندسازی است، کارگردان به‌خوبی بازیگرهایش را کنترل نموده و اجازه بروز سانتی مانتالیسم در نقش را به آنها نمی‌دهد، درحالی‌که بالقوه چنین موقعیت‌هایی می‌توانست باعث این اتفاق شود، از سوی دیگر چه در صحنه‌های پرتنش با تعداد بازیگر بالا چه در سایر صحنه‌ها توانسته است به‌خوبی میزانسن موردنظر خود را چیده و تصویر موردنیاز فیلم را خلق کند، هم چنین جلیلوند با چیرگی تمام دوربین خود را کنترل نموده تا از لغزیدن به ورطه هولناک تصویربرداری به شیوه دوربین روی دست، که اغلب کارگردانان ایرانی برای فرار از چینش صحنه و تنظیم میزان سن از آن استفاده می‌کنند بگریزد، هرچند که در ابتدای فیلم دوربین روی دست حرکت‌کننده با لیلا این امر را به ذهن متبادر می‌کند که با تصویرهایی مشابه این شیوه روبه رو هستیم اما بلافاصله در سکانس های بعد، شاهد کنترل دوربین و آرامش تصاویر بوده که نشانگر درک فیلم‌ساز در چگونگی استفاده از دوربین است.

چهارشنبه 19 اردیبهشت، در فرم خود اثری چشمگیر بوده و در هماهنگی میان گستره ابزار بیانی سینما بسیار موفق است، بدین معنا که جلیلوند باقدرت تمام تصویر،میزانسن،تدوین و موسیقی را در اختیار گرفته و از آنها به شکلی درست و منطبق با یکدیگر در خدمت اثر خود استفاده نموده است.

البته نباید از این نکته نیز غافل شد که متاسفانه کارگردانی فیلم تا حدی در روایت پایانی افت می کند، به گونه ای که به نظر می آید به دلیل میزان توجه ای که به دو سوم ابتدایی فیلم شده است، کارگردان از انتهای فیلم غفلت نموده و همین مسئله تا حدی به فیلم لطمه زده  اما خوشبختانه باعث تنزل کلیت اثر نشده است.

فیلم‌ساز در پایان قسمتی از سرچشمه ذوق خود را به کار گرفته و در عین حالی که داستان اصلی یعنی ماجرای اهدای پول را پایان می‌بخشد، انتهای فیلم را باز می‌گذارد، به‌عبارت‌دیگر پایان چهارشنبه 19 اردیبهشت در عین بسته بودن پایانی باز است که این مسئله باعث می‌گردد مخاطب  بتواند داستان لیلا را درون ذهن خود دنبال نماید.

چهارشنبه 19 اردیبهشت را می توان یک فیلم اجتماعی ژورنالیستی دانست، همانگونه که یک خبرنگار به دنبال واقعیت زندگی افراد عادی جامعه هم پای آنها نظاره گر و شنونده داستان هایشان می شود، بی آنکه قصد جلب ترحم و مظلوم نشان دادن آنها را داشته باشد، این فیلم نیز هم پای شخصبت هایش می شود تا تصویر آنها را همانگونه که هستند یعنی مردم واقعی یک اجتماع نشان بدهد، از مدخل همین نمایش وفادارانه به زندگی واقعی داستان روایت شده و درام شکل می گیرد.

چهارشنبه 19 اردیبهشت یک فیلم اجتماعی به معنای واقعی کلمه است، اثری که درعین‌حال تلخ و گزنده بودن نگاه واقع‌بینانه نه سیاه به جامعه خود دارد، فیلم بی‌آنکه قصد داشته باشد به شکلی صریح جامعه را نقد کند در بطن خود آینه‌ای است رو به جامعه و در عین ایجاد چالش امیدبخش است، به‌واقع فیلم جلیلوند نوعی مصداق هدف درام ارسطویی یعنی ایجاد روان‌پالایی در مخاطب بوده و باعث می‌گردد هرچند که مخاطب نوعی دردمندی در خود از مشاهده اثر حس کند اما به دلیل شکل درست و اثرگذار فیلم دچار تزکیه نیز شود.

هوش مصنوعی و سینما

چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۵۵ ق.ظ | امیر یغمایی | ۰ نظر

هوش مصنوعی از آن دست موضوعاتی است که در دو دهه‌ی اخیر موردتوجه فیلم‌سازان بسیاری قرار داشته، هرچند که قدمت استفاده از ربات‌ها در سینما بدعتی تازه نیست اما هوش مصنوعی به شیوه‌ای که امروزه آن را می‌شناسیم یعنی دست‌ساخته‌ی بشر بتواند همانند انسان باشد موضوع تازه‌ای است که در 2 سال اخیر فیلم های جالب‌توجه ای در این زمینه ساخته شده است.

نخستین فردی را که میتوان راهگشای هوش مصنوعی و رباتیک به سینما دانست استاد بلامنازع آلمانی فریتس لانگ بود که در فیلم تحسین برانگیز پادآرمانشهری خود متروپلیس عملا یک ربات را و سرنوشتی که انسان در پیروی از هوش مصنوعی خواهد داشت سوژه ی خود قرار داد اما به دلیل آنکه تخیلات به تصویر درآمده ی وی برای مردمان دهه ی 20 غیرقابل درک بود فیلم شکست تجاری سختی خورد اما این مسئله هیچگاه از ارزش متروپلیس نکاست،در حقیقت لانگ راهی را آغاز کرد که عملا تا دهه ی 60 کمتر کسی جسارت نزدیک شدن به آن را در خود میدید و تقریبا هیچ نمونه ی شایان توجه ای تا پیش از سال 1968 که کوبریک فیلم ادیسه فضایی را ساخت نمی توان یافتکه پرداختی جامع و خوب به موضوع هوش مصنوعی و رباتیک داشته باشد هرچند که پیش از کوبریک در سریال پیشتازان فضا تلاش هایی برای نمایش هوش مصنوعی و رباتیک انجام شد اما نمی توان آن را نمونه ای دانست درخور که توانسته باشد این موضوع را دستمایه اثر قرار داده باشد اما کوبریک در ادیسه فضایی یکی از بلندترین گام های ممکن را برای ورود هوش مصنوعی به سینما برداشت و پس از وی لوکاس با جنگ ستارگان (امیدی تازه،1977) و کامرون با نابودگر (1984) فصل نوینی را در موضوعیت قرار دادن هوش مصنوعی و رباتیک در سینما آغاز کردند.

هوش مصنوعی پیش از آنکه راه خود را در سینما هموار کند ریشه در ادبیات دوانده بود که بهترین نمود آن را می توان در آثار آیزاک آسیموف دید که بعدها بسیاری از کتاب های وی دستمایه اقتباس فیلم هایی با موضوع هوش مصنوعی و رباتیک گشت(لاکی استار،مرد دوصد ساله، من ربات و سفر شگفت انگیز) ، در این میان البته نباید از نویسندگان مهم دیگری همچون استیون کینگ ،هری هریسون و تام گودوین نیز غافل شد اما بی شک آسیموف تاثیرگذارتین مرد ادبیات بوده است که هوش مصنوعی و رباتیک را به شکل ملموسی در آثار خود به تصویر کشیده است ، اما آنچه باعث شد که سینما از اواخر دهه ی 60 به شکلی جدی هوش مصنوعی و رباتیک را دستمایه ساخت فیلم قرار دهد میتوان 3 اتفاق اصلی دانست نخست بحث رقابت فضایی مابین ایالات متحده و شوروی در دهه ی 60 بود که منجر به تحقیقات گسترده و گمانه زنی های فراوان شد که به تبع آن فیلمسازان نیز به سوژه ی ناب و کمتر کار شده ای برای خیال پردازی دست یابند که گواه اینن مسئله فیلم های مهم دهه ی 60 و 70 با موضوع هوش مصنوعی و رباتیک است که مبنای آن بر سفرهای فضایی می باشد(ادیسه ی فضایی ، جنگ ستارگان،پیشتازان فضا) اتفاق مهم دیگر معرفی نخستین نمونه ی ربات توسط انگلبرگر بود که توانست افق های تخیل انسان را وسعت ببخشد و باعث ساخت آثاری مانند نابودگر شود ( باید به خاطر داشته باشیم در زمان ساخت فیلم نابودگر کمتر فردی میتوانست تصور آن میزان از پیشرفت در ربات ها را داشته باشد و عملا کامرون در فیلم نابودگر دست به پیش بینی آینده ی ربات ها زد) اما سومین و شاید مهمترین مسئله پیشرفت و همه گیر شدن رایانه در دهه ی 70 بود ، این سه اتفاق که میتوان آنها را سه ضلع اصلی فیلم های علمی تخیلی تا به امروز دانست به مرور با پیشرفت خود توانستند جهانیان را به تعجب وادارند اما جالب اینجاست که سینما هرچند کمی دیرتر از آنچه انتظار می رفت وارد این مقوله شد اما بسیار پیشروتر از پیشرفت های این صنایع عمل کرد به گونه ای که بسیاری از موضوعات و حوادث رخ داده در فیلم ها با موضوع هوش مصنوعی و رباتیک پیش از هزاره ی دوم میلادی هنوز تبدیل به واقعیت نشده است به شکلی که در سال اخیر ساخته شدن فیلم چپی باعث هشدار کارشناسان صنعت رباتیک و هوش مصنوعی مبنی بر لزوم کنترل آینده ی ربات ها شد!

فیلم های علمی تخیلی با ساخته شدن جنگ ستارگان تبدیل به دو دسته ی اصلی شدند ، نخست فیلم هایی بودند که مانند (متروپلیس ، ادیسه فضایی، هوش مصنوعی،مرد دوصد ساله و.....) نگرشی فلسفی به موضوع داشتند و ماجرا از جنبه های معنایی می نگریستند ، دوم آثاری بودند که وجه تجاری آنها غالب بوده و رباتیک و هوش مصنوعی را دستمایه فیلم های اکشن تجاری کردند(جنگ ستارگان،نابودگر،من ربات،ماتریکس و.....) که هر دو دسته دارای جذابیت و طرفداران بسیاری هست، هرچند که به مرور زمین به دلیل رویکرد تجاری صنعت سینما که ترجیح می داد مخاطب به همراه هراس که عضو لاینفک این فیلم ها بود از این آثار لذت نیز ببرد اکثر فیلم های ساخته شده در این ژانر سمت و سوی اکشن به خود گرفت اما باز هم کم نبودند آثاری که وجه فلسفی و هشداردهندگی آنها بر اکشن صرف می چربید.

در دو سال اخیر اما به نظر می آید با گسترش ناگهانی صنعت رباتیک و پیشرفت های خوش مصنوعی سینماگران نیز علاقه ی بیشتری به این ژانر پیدا کرده و تلاش نموده اند از این روند عقب نیفتند که گواه آن نمایش 4 فیلم مهم در این سبک سیاق است(فراماشین،چپی،نابودگر5 و جنگ ستارگان 7) در میان این آثار با وجود آنکه دو فیلم جنگ ستارگان و نابودگر توجه بیشتری را به خاطر پیشینه اشان به خود جلب کردند اما فیلم فراماشین با دیدگاهی فلسفی و عمیق به موضوع پرداخته است که دلیلی شده است بر آنکه بتوان این فیلم را مهمترین فیلم ژانر علمی تخیلی در چند سال گذشته دانست ، به همین علت در ادامه نگاهی می اندازیم به فیلم فراماشین



Ex machine یادداشتی درباره‌ی فیلم

فرانکشتاین فلزی

 

فرا ماشین نخستین تجربه‌ی کارگردانی الکس گارلند می‌باشد او که نویسندگی فرا ماشین را نیز بر عهده داشته پیش‌تر به‌عنوان فیلم‌نامه‌نویس موفق فیلم های علمی تخیلی (دِرِد، هرگز رهایم نکن، 28 روز بعد و نور سفید) شناخته شده بود.

فرا ماشین داستان برنامه‌نویس جوان شرکت اینترنتی بلوبوک به نام کالب است که در یک مسابقه‌ی برنامه‌نویسی پیروز شده و به‌عنوان پاداش باید یک هفته را با صاحب کمپانی بلوبوک که یک نابغه‌ی علوم کامپیوتر به نام نیتن است بگذارند، کالب در بدو ورود متوجه ساختار امنیتی شدید اقامتگاه شده و بعدتر می فهمد هدف از دعوت او به آنجا انجام آزمایش تورینگ بر روی ربات دارای هوش مصنوعی است که نیتن ساخته، در برخورد با ایوا کالب مجذوب این ربات هوشمند شده و رابطه‌ی آنها جنبه‌ی عاطفی پیدا می‌کند.

فرا ماشین برخلاف اکثر فیلم های ژانر علمی تخیلی که مبنای آنها بر اکشن بناشده فیلمی ساده و کم هزینه است که موفقیت خود را مدیون فیلم‌نامه‌ی پر کشش و سرشار از تعلیق خود است، فیلم‌نامه‌ی فرا ماشین داستانی ساده و کلاسیک دارد و فاقد دیالوگ های فنی و خارج از فهم است به همین دلیل مانع از گنگی فهم مخاطب می‌شود اما این مسئله از فلسفه‌ی عمیق فیلم نمی‌کاهد بلکه گارلند توانسته به خوبی با ثبت تصاویر بدیع و انباشته از موتیف به مقصود خود برسد در واقع فراماشین تا حدی یادآور داستان فرانکنشتاین و روتوانگ مخترع دیوانه ی متروپلیس می باشد.

فرا ماشین در ساختار کلاسیک فیلم‌نامه‌ی خود به‌خوبی از عنصر تعلیق استفاده نموده، فیلم هیچ‌گونه اطلاعاتی را به جز چند مورد جزئی پنهان و یا کمرنگ نمی‌کند و به‌صورت کامل اطلاعات مختلف را به نمایش می‌گذارد بااین‌حال تماشاگر تا زمان خروج ایوا از اقامتگاه نمی‌تواند هیچ‌کدام از اتفاقات ماجرا را پیش‌بینی کند و دائما دچار غافلگیری می‌شود هرچند که این غافلگیری‌ها به دلیل محدودیت فضای داستان و نامتناسب بودن با گسترش عرضی، در طول فیلم رخ می‌دهد و عملاً خرده داستانی تعریف نمی‌شود که البته این مسئله نه یک ضعف بلکه جزو نقاط قوت فیلم فرا ماشین است چرا که کارگردان توانسته تنها با تکیه بر خط اصلی داستانی فیلم خود را پیش ببرد بی‌آنکه دچار تغییر در ریتم و یا فرسایشی شدن روند فیلم شود، البته نباید تأثیر سنت های سینمای انگلیس به خصوص سادگی و در عین حال پیچیدگی را بر این مسائل نادیده گرفت.

فرا ماشین پرسشی را مطرح می‌نماید که امروزه با پیشرفت سریع علوم کامپیوتری برای انسان‌ها ایجادشده و به‌نوعی زنگ خطری است برای بشر در مورد آینده‌ای که ماشین‌ها برای آن رقم خواهند زد، این‌چنین سوژه‌ای زیربنای فیلم های موفقی مانند ماتریکس و یا نابودگر نیز بوده اما تفاوت فرا ماشین با این دسته از فیلم‌ها در آن است که پیش‌بینی آینده‌ی انسان در دستان ماشین‌ها مسئله‌ای فرا ماشین نیست بلکه نوع رابطه‌ی انسان و هوش مصنوعی در فرا ماشین مدنظر گارلند بوده است، این شکل از داستان را می‌توان در فیلم های چپی و هیر نیز دید با این تفاوت که آنها هرکدام فاقد شجاعتی بوده‌اند که گارلند داشته، در هیر آنچه به عنوان هوش مصنوعی شناخته می‌شود نرم‌افزاری بوده که می‌تواند اطلاعات را آنالیز کرده و به آن پاسخ دهد البته در بالاترین سطح هوشمندی، در چپی نیز ما با یک ربات شبیه به سلاح مواجه‌ایم که هوشمندی بالاتر از سطح انسانی دارد و برای بقای انسان‌ها آنها را به شکل ربات درمی‌آورد اما آنچه فرا ماشین را با این دو فیلم و موارد مشابه آن متمایز می‌کند کیفیت هوش مصنوعی ساخته‌شده به‌دست نیتن است، ایوا رباتی است شبیه به انسان که نزدیک‌ترین رفتارها را به گونه‌ی بشر دارد و حتی توانایی برقراری رابطه‌ی جنسی نیز دارد اما مهم‌تر از همه به نظر می‌آید ایوا می‌تواند احساس داشته و همین پرسش که آیا هوش مصنوعی قادر به تجربه‌ی احساسات انسانی هست یا آن را براساس الگوریتم شبیه سازی می کند پیش برنده‌ی داستان و مانیفست اصلی فرا ماشین است.

ایوا تحلیل شخصیت‌ها و واکنش های افراد را با مشاهده‌ی میلیون‌ها واکنش انسانی فراگرفته است در نتیجه می‌تواند از ضعف های انسان‌ها استفاده کند و این عملی است که در برابر کالب انجام می‌دهد، کالب شخصیتی منزوی، بدون خانواده و تنها است و ایوا تمثال آن چیزی بوده که وی از جنس مخالف خود انتظار دارد پس سریعاً به آن واکنش نشان داده و مجذوب ایوا می‌شود به‌عبارت‌دیگر ایوا کالب را پلی برای عبور از زندان خود می‌بیند بنابراین از ضعف های او استفاده می‌کند، اینها اما همگی طرح و برنامه‌ای است که نیتن پازل آن را چیده اما آنچه در انتها وی درمی‌یابد نه تنها پاسخ این پرسش است که ایوا آیا از کالب برای فرار استفاده می‌کند یا نه بلکه نتیجه ای فراتر از انتظار است، هوش مصنوعی سدهای برابرش را بی‌رحمانه می‌شکند چرا که نمی‌خواهد از بین برود، نکته‌ی مهم در این توضیحات اما 2 مورد است نخست در وجه فرمال اثر شیوه‌ی شخصیت‌پردازی با استفاده از این رابطه‌هاست، مخاطب در فرا ماشین نیتن را می‌بیند که گفته می‌شود یکی از نوابغ کامپیوتر عصر حاضر و موفق‌ترین افراد است اما در برخورد با وی شخصیتی را می‌بینیم عصبانی، الکلی و تا حدی دیوانه که در 3/1 پایانی متوجه دلایل این اتفاقات می‌شویم، کالب فردی گوشه‌گیر، غیراجتماعی و سرد است که به‌راحتی می‌تواند آلت دست دیگران قرار گیرد و ایوا که رباتی هوشمند و غیرقابل‌پیش‌بینی، همه این پرداخت‌ها اما زمانی اهمیت می‌یابد که چرایی آن در روند فیلم مشخص می‌شود، نیتن در حقیقت چنان غرق دنیای کامپیوتر و دست‌ساخته‌های خود شده که ارتباطش با جهان خارج به صورت فیزیکی از بین رفته و حتی میل جنسی خود را از طریق ربات‌هایش رفع می‌کند و همین مسئله باعث شده که وی اخلاقیات انسانی را نیز فراموش کند و در راه رسیدن به هدف خود چه در برابر انسان‌ها و چه در برابر ربات‌ها هدفش را ارجح بر روش‌هایش بداند همین مسئله است که باعث می‌شود او فراموش کند چه خلق کرده و در انتها کیوتو باعث مرگ او شود،این رفتارها اما باز هم از خشم نیتن نمی‌کاهد چرا که او در واقع تمثال خدایی است که از مخلوقش ناامید شده، کالب نیز که دچار خلاء های عاطفی است بیش از آنکه بتواند به انسان‌ها اعتماد کند و با آنها ارتباط برقرار کند تمایلش به سمت هوش مصنوعی و ایوا است پس او را به راحتی می‌توان تحت کنترل درآورد چرا که احساساتش بر عقلانیت او چیره است، در وجه محتوایی این شیوه از شخصیت‌پردازی حاوی نکته‌ی جالب‌توجه ای بوده و آن نوع جنسیتی است که نیتن به ربات‌هایش داده و درباره‌ی آنها فکر می‌کند، نیتن ربات‌هایش را به اشکال مختلفی از زنان درمی‌آورد و اعتقاد دارد آنها بخشی از تکامل بشریت هستند، در حقیقت نیتن به ربات‌هایی که می‌سازد نوعی نگاه ابزاری دارد و آنها را به شکل تمایلات جنسی خویش می‌سازد درحالی‌که کالب در رابطه‌ی با ربات‌ها از خود احساس نشان می‌دهد و به شکلی آنها را هم‌طراز انسان می‌داند اما مهم این است که هردو در این معادله شکست می‌خورند چراکه کالب و نیتن رفتارهایشان بر اساس غرایز شکل می‌گیرد درحالی‌که ایوا به عنوان نمونه تکامل‌یافته‌ی هوش مصنوعی با بشر با بخشی که مشابه تفکر انسان است تصمیم گرفته و به خوبی می‌تواند همه‌چیز را مدیریت کند اما تشابه ایوا به خالق خود نیتن نیز در همین نگاه ابزاری به موجود مقابلش است، همان‌گونه که نیتن از ربات های ساخته‌اش طبق میل خود بهره می‌برد ایوا نیز از کالب برای رسیدن به هدف خود بهره می‌برد.

از دیگر نکات حائز اهمیت در فرا ماشین وجود نشانه و اشارات مذهبی است، نخست شیوه‌ی تلقی کالب از اختراع نیتن و خدای گونه پنداشتن وی، دوم آنکه داستان فیلم در شش روز رخ می‌دهد که مشابه افسانه‌ی آفرینش مبنی بر شش روزه بودن خلقت است، سوم وجود صورتک‌ها و اشیایی همانند اسکلت که نمونه‌هایی از عقاید مذهبی است، چهارم شیوه‌ی نام‌گذاری شخصیت‌ها طبق داستان های مذهبی است کالب در کتب مذهبی نام جاسوسی بوده که موسی به سرزمین کنعان می‌فرستد و معتقد به پیروزی موسی است، نیتن نیز پیامبری هم عصر داوود است که جد مسیح بوده و داوود را به خشم خداوند ، شکست وی و پیروزی نسل او بشارت می‌دهد، این شکل از نام‌گذاری زمانی قابل‌درک است که به نام های دو شخصیت دیگر فیلم یعنی کیوکو و ایوا نگاهی بیندازیم، کیوکو در زبان ژاپنی به معنای مؤدب می‌باشد که با شخصیت این ربات نیز هماهنگی کاملی دارد، جالب آنجاست که در این میان ایوا تنها نامی است که دارای پیش‌زمینه‌ی معنایی و تاریخی نیست، این مسائل را شاید بتوان اشاره به پرسش‌هایی دانست که درباره‌ی هوش مصنوعی و اعتقاد به فاجعه‌آمیز بودن نتیجه آن دانست چرا که به گونه‌ای هوش مصنوعی خلقت موجودی فراتر از انسان و در حقیقت دخالت در کار خدا است.

گارلند در انتخاب جغرافیای اثر خود نیز به خوبی عمل نموده، مکانی که نیتن برای تحقیقات خود مورداستفاده قرار می‌دهد معماری ارگانیک دارد که هدف از این معماری تطبیق‌پذیری انسان با چرخه‌ی طبیعت است و این تطبیق‌پذیری در قلب خود چرخه‌ی تکامل را دارد یعنی همان چیزی که نیتن به کالب می‌گوید، از سوی دیگر اشاره‌ی نیتن نیز به ساختمان مبنی بر وجود انبوه فیبرهای نوری و سخت‌افزارهای رایانه‌ای نیز در نوع خود جالب است به شکلی که به نظر می‌آید آنها درون یک رایانه‌ی بزرگ قرار دارند نه یک سکونت‌گاه عادی، چیرگی رنگ های سرد در کنار دیوارهای سیمانی و شیشه‌ای نیز فضای فیلم را دچار سرمایی کرده که نشان از نبود و یا کمبود شدید احساسات عمیق انسانی دارد.

 گارلند که در مقام فیلم‌نامه‌نویس در آثار پیشین خود نشان داده است نگاه بدبینانه‌ای نسبت به آینده‌ی جهان و تکنولوژی دارد و به اصطلاح حساب خود را با هوش مصنوعی تسویه کرده، گارلند در فرا ماشین پاسخی به کسانی می‌دهد که تصور می‌کنند هوش مصنوعی می‌تواند همانندسازی انسان به شکلی برتر از او باشد، گارلند در فیلم خود نشان می‌دهد که چنین رخدادی می‌تواند انسان را به نابودی بکشاند چراکه هوش مصنوعی توانایی استفاده از ضعف های انسان برای برتری خود را دارد و این برتری نه به نفع انسان که برای تقویت خود است همان‌گونه که در فیلم ایوا اشاره می‌کند نمی‌خواهد اجازه دهد کسی او را خاموش کند ولی او به نفع خود دیگران را از بین می‌برد.

فیلم پایان باز و البته دلهره آفرین دارد که نوید از پیروزی دارد که هوش مصنوعی در آینده بر انسان خواهد داشت ، فراماشین را بی شک باید یکی از بهترین فیلم های ژانر علمی تخیلی دانست که چه از لحاظ تفکر و چه از لحاظ فرم گستره ی وسیعی را شامل شده و می توان آن را به نوعی نواده ی متروپلیس لانگ دانست.

نقد فیلم ماهی سیاه کوچولو

چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۲۹ ق.ظ | امیر یغمایی | ۸ نظر

ماهی سیاه کوچولو نخستین فیلم بلند مجید اسماعیلی شرح حادثه‌ای در بستر واقعه حمله اتحادیه کمونیست های ایران به شهر آمل در سال ۶۰ را روایت می‌کند، فیلم نام خود را از داستان مشهور مرحوم صمد بهرنگی گرفته است که داستانی نمادین از ماهیت چپ گرایی و انقلاب دارد.

درباره ماهی سیاه کوچولو نمی‌توان نقد نوشت چرا که اساساً هدف نقد فیلم همان‌گونه که از اسم آن مشخص می‌شود نقد کردن فیلم است، در نتیجه زمانی که اثری به معنا درست فیلم نیست نمی‌توان آن را طبق قواعد و اصول نقد کرد، هرچند که ممکن است ماهی سیاه کوچولو به معنا مواد خام سینمایی شبیه به یک فیلم باشد اما همان‌گونه که تصاویر ضبط‌شده از یک مراسم عروسی را با بهترین آراستگی ظاهری نمی‌توان یک فیلم سینمایی دانست، گنجاندن ماهی سیاه کوچولو نیز در ردیف فیلم های سینمایی بی‌شک توهین غیرقابل‌اغماض به فیلم‌سازان واقعی است، بنابراین متن ذیل بنا دارد با تکیه بر چند اصل مهم در فیلم‌سازی ماهی سیاه کوچولو را مورد پرسش و قضاوت خوانندگان قرار دهد.

مهم‌ترین اصل که بنیان یک فیلم فارغ از خوب و بد بودن اثر نهایی بر آن استوار می‌گردد فیلم‌نامه است، الزام وجود فیلم‌نامه امری غیرقابل‌چشم‌پوشی بوده و تفاوتی در سبک و گرایش فیلم‌ساز یا فیلم‌نامه‌نویس به سینما یا نوع جهان‌بینی آنها ندارد، از سینما کلاسیک هالیوود گرفته تا آوانگاردترین و هنری‌ترین نوع سینما مانند آثار جارموش وجود فیلم‌نامه برای ساخت اثر حیاتی است، هرچند که بی‌شک تفاوت های بارزی در چگونگی فیلم‌نامه‌ها وجود دارد که برآمده از سبک فیلم‌نامه‌نویس و فیلم‌ساز و نوع نگاه آنها به سینما است، اما هیچ‌گاه نمی‌توان فیلم‌سازی را پیدا کرد که بدون وجود یک فیلم‌نامه شروع به ساخت فیلم بکند مگر آنکه قصد تمسخر مخاطب و خودش را داشته باشد، البته باید این نکته را ذکر نمود که فیلم‌نامه به معنای تعدادی کلمه بر روی کاغذ نیست بلکه مقصود رعایت حداقلی‌ترین اصول در نگارش است.

حال درباره ماهی سیاه کوچولو باید پرسید به‌راستی آیا فیلم‌نامه‌ای وجود داشته است؟ داستان ماهی سیاه کوچولو درباره چیست؟ واقعه آمل، انتقام، کشمکش دو نیرو یا هیچ، مسلماً باید گفت هیچ زمانی که فیلم‌نامه وجود نداشته باشد در نتیجه داستانی وجود ندارد پس نمی‌توان به دنبال بررسی معایب و ضعف های فیلم‌نامه بود، این دقیقاً اتفاقی بوده که برای ماهی سیاه کوچولو افتاده است، این به‌اصطلاح فیلم چیزی نیست جز چندین ایده نیم‌خطی درباره نگارش یک داستان بی‌آنکه داستان نگارش یابد تنها به پیاده‌سازی همین ایده‌ها کفایت شده است هرچند که در اینجا می‌توان ادعا کرد فیلم‌نامه اثر تلاشی مینی مالیستی برای بیان حرف‌هایی انسانی در بستر واقعه‌ای تاریخی است، اما این ادعا نیز مضحک تر از آن بوده که قرار باشد پاسخی به آن داده شود، تنها در همین حد کفایت کند که در قلب یک فیلم‌نامه مینی مالیستی هم می‌توان داستان دید تنها با این تفاوت که سبک بیان غیرازآن است که در سینمای کلاسیک شاهد آن هستیم، متأسفانه همین نکته مهم در ماهی سیاه کوچولو که می‌بایست فیلم برپایه آن شکل بگیرد وجود ندارد در نتیجه مخاطب با اثری روبه رو می‌شود که متن آن تنها چند ایده یا شاید اگر کمی لطف به خرج دهیم یک داستانک سه خطی بوده است.

در نتیجه وجود چندتکه ایده به‌جای داستان و فیلم‌نامه، با اثری مواجه هستیم که قرار بوده است روند فیلم را بر اساس کنش شخصیت‌هایش استوار دارد اما این به‌اصطلاح شخصیت‌ها که هیچ نیستند جز تعدادی ماکت، نه هدف مشخصی دارند، نه پیشینه آنها مشخص است، نه چرایی اعمال آنها، این فاجعه تا جایی ادامه پیدا نموده که حتی شخصیت زائد نیز در فیلم وجود دارد، یکی از این شخصیت‌ها افسر ژاندارمری بوده که نه مشخص می‌شود از کجا آمده و به کجا می رود و به دنبال چیست، یا چگونه می‌فهمد تاج عروس در دست پسربچه روستایی قرار دارد، یا به چه دلیل دنبال این افراد می‌گردد! همین ابهام و بی‌پایه بودن باعث می‌شود اگر کاملاً این فرد را از درون فیلم حذف کنیم هیچ‌گونه اتفاقی برای فیلم رخ ندهد و حتی مخاطب متوجه وجود نقصان در اثر نشود چراکه عملاً ماهی سیاه کوچولو از پایه حشو و نقصان است.

طالب‌آبادی که اصطلاحاً قرار بوده است فیلم‌نامه‌نویس باشد، حتی آن قدر برای شعور مخاطب ارزش قائل نبوده که توضیح دهد چگونه یک پاسگاه کمیته ناگهان بی‌هیچ مراقبت یا دلیلی خالی می‌ماند تا تبدیل شود به جولانگاه تعدادی اسلحه به‌دست برای تصفیه‌حساب شخصی، به نظر می‌آید طالب‌آبادی حتی از چندوچون واقع آمل نیز بی‌خبر بوده است چرا که در اصل واقعه حمله به شهر که فیلم با آن پایان می‌یابد هیچ‌گونه حمله‌ای به پاسگاه مرزی شهر آمل صورت نمی‌گیرد بلکه حمله بهمن‌ماه به آمل از درون شهر شروع می‌شود نه از جنگل و واقعه حمله به پاسگاه نیز مربوط به مدتی پیش از عملیات شهری است، نه سرمنشأ آغاز حمله به شهر.

از سوی دیگر دیالوگ‌نویسی اثر که تقلیدی از لحن و شیوه کیمیایی با تلاش برای نشان‌گذاری های نمادین، چنان مضحک و پریمی تیو است که حتی موجب اکراه از خندیدن می‌شود، دیالوگ‌هایی مانند مبارزه با ودکا یا بی ودکا، تحریک نکردن حریف ترسیده، هدف از مبارزه و انبوهی شعار دیگر که کار را تا به‌جایی پیش برده است که شخصیت مازیار (هیزم‌شکن) بیشتر به یک عقب‌افتاده فکری شبیه باشد تا عضوی از بازوی نظامی یک گروه چپ گرا، مازیار در تمام طول فیلم تاکید می‌کند برای مردم به میدان آمده است و اعتقادات قلبی محکمی با اسلام دارد، در اینجا این سئوال پیش می‌آید آیا عضوی از یک گروه مائوئیستی که مهارت های بالایی در استتار و دیده‌بانی و عملیات چریکی دارد نمی‌داند برای کدام سمت می‌جنگد؟! و یا عشق و علاقه او به دختری که معلوم نیست دقیقاً در پاسگاه چه کار می‌کند از کجا نشأت گرفته است تنها از مشاهده او؟ طالب‌آبادی حتی متوجه نبوده است این میزان از تکیه او بر بد و ملعون بودن این گروه چپ گرا قرار است چگونه برای مخاطب توضیح داده شود؟ به‌عبارت‌دیگر اگر یک نوجوان ۱۵،۱۴ ساله فیلم را ببیند قرار است با تکیه بر کدام اطلاعات برون فیلمی متوجه شود اتحادیه کمونیست های ایران که بوده‌اند؟ همان‌گونه که پیش‌تر گفته شد به دلیل آنکه ماهی سیاه کوچولو فاقد فیلم‌نامه است می‌توان صدها اشکال دیگر از آن گرفت.

در باب کارگردانی اثر باید گفت که به نظر می‌آید همان‌گونه که عوامل فیلم اعتقادی به لزوم وجود فیلم‌نامه برای ساخت فیلم نداشته‌اند، چندان مهم نیز نبوده است که ماهی سیاه کوچولو کارگردان داشته باشد یا نه مشخص نیست که دقیقاً نقش اسماعیلی به‌عنوان کارگردان در اثر چه بوده است، آیا مبتکر ایجاد تعلیق به وجود نیامده از طریق دویدن و موسیقی بوده؟ و یا پاشیدن انبوهی برگ های پاییزی در میانه زمستان درون جنگل، یا تبدیل کردن برف سنگین آن سال (طبق گفته منابع تاریخی) به باران برای ایجاد سانتی مانتالیسم در فیلم، به‌واقع زمانی که اسماعیلی حاضر به ساخت فیلمی بدون فیلم‌نامه شده است می‌بایست پیش‌بینی می‌نمود که اثر نهایی تنها چند کارت‌پستال تصویری از پاییز در زمستان، چند سکانس دویدن های بی‌هدف و تلاش مذبوحانه برای ایجاد تعلیق و تعدادی صحنه به‌اصطلاح اکشن شود، متأسفانه باید گفت حتی همین مقدار ناچیز از خواسته نیز میسر نشده، زیرا کارگردان در دام بلاهتی مطلق از فهم آنچه قرار بوده روایت کند افتاده است.

به نظر می‌آید کارگردان تمام‌وقت خود را صرف ایجاد کارت‌پستال تصویری و نمادپردازی کرده است اما موفق بودن او در نمادپردازی به‌اندازه موفقیت اثر در تبدیل‌شدن به یک فیلم سینمایی است، به‌عبارت‌دیگر هیچ، مشخص نیست نفس زدن های اروتیک کودکان در طویله، لباس عروس بر تن مترسک، نقاشی روی دیوار پاسگاه، قوطی سیگار طلایی دقیقاً قرار بوده است چگونه کارکردی داشته باشد؟!

مسعود فراستی فارغ از نوع نگاهش گاه اصطلاحاتی در ادبیات نقد به کار می‌برد که بسیار هوشمندانه بوده، یکی از آن اصطلاحات ماقبل نقد بودن فیلم است که به معنای واقعی کلمه در مورد ماهی سیاه کوچولو صدق می‌کند، ماهی سیاه کوچولو یک فیلم ماقبل نقد پوشالی است، فیلمی سراسر انباشته از شعار، غرض‌ورزی، زوائد، گاف های تاریخی و حاصل خام‌دستی یک کارگردان فیلم اولی با فیلم‌نامه‌نویسی که نه می‌داند چه می‌خواهد بگوید نه اگر هم که بداند در اندازه بیان آن حرف است.

نقد فیلم 360 درجه

جمعه, ۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۲۴ ب.ظ | امیر یغمایی | ۰ نظر


راز و رمزی نیست برای پنهان بودن

 

سام قریبیان در نخستین تجربه‌ی کارگردانی سینمایی خود به سراغ فیلمی جنایی رفته است، گونه‌ای که به نظر می‌رسد با نگارش فیلم‌نامه‌ی گناهکاران و کارگردانی 360 درجه به آن علاقه‌ی خاصی دارد.

داستان فیلم درباره‌ی جوانی سارق به نام جاوید می‌باشد که با همسر خود که او نیز در کار قاچاق مواد مخدر است در حال سفر هستند، در میانه‌ی راه همسر جاوید به وی می‌گوید که مقادیر زیادی شیشه به همراه دارند و زمانی که توسط پلیس دستگیر می‌شوند جاوید مسئولیت حمل مواد را به عهده گرفته و به زندان می‌رود درحالی‌که مقدار مواد ذکرشده در پرونده‌ی وی 27 گرم است، جاوید پس از آزادی از زندان به دنبال همسر و فرزند خود می‌رود درحالی‌که صاحبان اصلی مواد تصور می‌کنند او مواد را درجایی پنهان نموده و در پی پس گرفتن آن می‌باشند.

 

سام قریبیان که پیش‌تر با نگارش فیلم‌نامه‌ی گناهکاران نوید آغاز دوباره‌ی گونه‌ی جنایی در سینمای ایران را می‌داد در فیلم 360 درجه برخلاف انتظار نه‌تنها نتوانست سیر تکامل کاری خود را ادامه دهد بلکه چندین گام عقب‌تر رفته و فیلمی ضعیف ساخته است.

قریبیان در 360 درجه روند جلوروی فیلم خود را بر معرفی پی‌درپی شخصیت‌ها و خلق پازلی از آنها استوار کرده است، کاری که در گناهکاران نیز شاهد آن بوده‌ایم اما متأسفانه در 360 درجه نه‌تنها این کار باعث ایجاد کشش و جذابیت نشده است بلکه نوعی آشفتگی در فیلم ایجاد نموده که دلیل اصلی آن عدم وجود شخصیت‌پردازی می‌باشد، قریبیان تعداد زیادی نقش خلق کرده است که هیچ‌کدام نه پرداخت درستی شده‌اند، نه کارکرد آنها در روند فیلم مشخص است و نه مخاطب می‌تواند با آن‌ها ارتباط برقرار کند به‌گونه‌ای که فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان تصور نموده است تنها وجود این شخصیت‌ها با گریم و لباس و چندتکه کلام خاص و اسامی ظاهرا جذاب و شاید نمادین کافی ست تا مخاطب با آن‌ها همراه شود و این مسئله زمانی ضربه‌ مهلک خود را به بدنه‌ فیلم وارد می‌کند که مخاطب از جاوید به‌عنوان شخصیت اصلی و قهرمان داستان هیچ‌گونه شناختی پیدا نمی کند ، مخاطب از گذشته جاوید به‌جز آنکه به‌خوبی قفل باز می‌کند چیزی نمی‌داند! از رابطه‌ی او با همسر قاچاقچی‌اش و نحوه‌ شکل‌گیری آن چیزی نمی‌فهمد مگر در انتها، از روابط درون زندان و مسائل دیگری که برای به تحرک واداشتن شخصیت به حرکت لازم است هیچ نمی‌داند به‌اضافه‌ آنکه سایر اشخاص فیلم نیز بیشتر از سایه‌ای از شخصیت‌ها نمی‌باشند، حتی اشاره ی مرمر به ذات یکسان مردها یا اقدام پدرش در فروش او که شاید قرار است سرنخی از گذشته او به مخاطب بدهد هم چندان کمکی نمی کند چرا که همه ی این اقدامات برای پردازش شخصیت ها در یکی دو جمله تمام می شود.

برای درک ضرورت این مسئله بد نیست به نکته‌ای اشاره نماییم، هر فیلم برای خود جهانی را می‌سازد و موفقیت آن باورپذیر شدن جهان فیلم برای مخاطب است، باورپذیری در اینجا به معنای لغوی آن نیست یعنی یک فیلم تخیلی نمی‌تواند این باور را در مخاطب ایجاد کند که آدم‌های فضایی وجود دارند بلکه می‌بایست جهان خود را به‌گونه‌ای ترسیم نماید که تماشاگر با دیدن روابط، شخصیت‌ها و فضاهای فیلم، آن را باور کند هرچند که مابه ازای خارجی نداشته باشد، به‌عنوان‌مثال در فیلمی مانند بیل را بکش اثر تارانتینو قاعدتاً تماشاگر هیچ‌گاه شخصیتی مانند عروس (اوما تورمن) را در زندگی واقعی خود نمی‌بیند بااین‌حال به‌خوبی می‌تواند او را درک کرده و با وی همراه شود، ازاین‌دست مثال‌ها بسیار است اما نکته‌ی مهم این‌که بنیان اصلی تمامی فیلم‌های موفق باورپذیری است عنصری که در فیلم قریبیان وجود ندارد، شخصیت‌های فیلم قریبیان نه‌تنها مابه ازای بیرونی ندارند بلکه به علت فقدان پردازش غیرقابل‌باور می‌شوند درنتیجه اعمال آن‌ها و داستانی که قرار است خلق کنند از اساس غیرقابل‌باور است.

یکی از مسائلی که به نظر برای کارگردان اهمیت ویژه‌ای داشته است شبیه نمودن 360 درجه به فیلم‌های نئونوآر است، خیابان‌های خیس، نورپردازی پر کنتراست، ساختمان‌های شیک و پرزرق‌وبرق، پالتوهای بارانی درصحنه پردازی، همراه باوجود شخصیت‌های نزدیک به فیلم نئونوآر یعنی خلاف‌کارهای خرده‌پا، زن عشوه‌گر، پلیس مرموز، قهرمان تنها و رئیس در سایه که همگی از ویژگی‌های ژانر نوآر است که گواه این تمایل را می‌توان در پوستر فیلم‌های اتاق موسم هم دید (پوستر فیلم‌های نئو نوآر) اما مسئله‌ای که قریبیان نتوانسته است از پس آن بربیاید عدم وجود هماهنگی میان فرم و محتوا است به‌عبارتی‌دیگر تمامی این تلاش‌ها زمانی معنا می‌یافت که قریبیان می‌توانست در فیلم‌نامه و اجرا نیز به قواعد این ژانر نزدیک شود که متأسفانه نه‌تنها این اتفاق نیفتاده است بلکه فیلم وی با این میزان از ادای دین به ژانر نئونوآر و نوستالوژی بازی تبدیل به یک مضحکه گشته است.

از سوی دیگر اصرار شدید او برای این صحنه‌آرایی تصنعی باعث گشته است که همه‌چیز به شکل غلو شده‌ای به نظر بیاید و این بزرگ‌نمایی فیلم 360 درجه را به حالتی درآورده که انگار قرار است تماشاگر به دیدن یک تئاتر بنشیند نه یک فیلم سینمایی،هرچند ممکن است بعضی از سکانس های فیلم مانند هتل و فضای بیرونی آن فارغ از دست اندازی طراح صحنه به همان شکل که بوده است تصویر شده باشد اما کارگردان می بایست به حدی کنترل به روی تصویرش داشته باشد که نتیجه ی نهایی شبیه به صحنه ای از یک فیلم تلفن سفید نشود.

یکی دیگر از مشکلاتی که گریبان فیلم قریبیان را گرفته و ریشه‌ آن در فیلم‌نامه‌ی 360 درجه می‌باشد فقدان عناصر مهمی چون کشمکش، تعلیق، گره‌افکنی و گره‌گشایی، خرده داستان و سایر عناصری که یک فیلم را به‌خصوص در ژانرهای نوآر و جنایی جذاب می‌کند و این مسئله باعث شده است که کل فیلم ساختاری خطی و تخت پیدا کرده و مخاطب نه با فیلم درگیری پیدا کند نه امیدی برای غافلگیر شدن داشته باشد، حتی هسته‌ی اصلی داستان که حوادث بر محور آن می‌گردد یعنی پیدا کردن سردسته گروه مافیایی (ناظم) به شکلی کاملاً خنثی صورت گیرد(مقایسه کنید با فیلم محله ی چینی ها) و با یک فلاش‌بک تمامی نقاط کور داستان به مخاطب نمایانده شود که این فلاش بک نیز در فیلم 360 درجه به نوعی توهین به شعور مخاطبان است چرا که کارگردان در انتها قصد می کند که با فلاش بک ماجرای فیلم را به تماشاگر خود تفهیم کند و از این مسئله دو برداشت بیشتر نمی توان داشت حالت اول آن است که در تصور قریبیان مخاطب فیلمش کم شعور بوده و لازم است همه چیز را به او تفهیم کرد و حالت دوم این است که قریبیان خود نیز به خوبی می داند فیلمش توانایی درگیر کردن مخاطب را ندارد پس مجبور است برای مخاطبی که از میانه فیلم روند دریافت خود را قطع کرده است در انتها داستان فیلمش را یک بار به صورت کامل تعریف کند تا نکته ای مبهم نماند.

نکته منفی دیگر که در بعضی نقاط به شدت آزار دهنده است،شیوه دیالوگ نویسی قریبیان بوده که در اکثر صحنه ها به نظر می آید به اجبار در دهان نقش ها گنجانده شده است، گویی کارگردان خواسته با استفاده از نوع خاص دیالوگ نویسی فضایی پر رمز و راز در فیلمش خلق کرده و شخصیت ها را پرورش دهد غافل از آنکه دیالوگ مناسب برای پرورش شخصیت و کمک به فضای فیلم می بایست کارکردی مشهود در داستان داشته باشد، آنچه تارانتینو در سگ های انباری انجام داده است که دیالوگ های درون رستوران شخصیت ها به خوبی می تواند کنش های آتی آنان را قابل قبول نماید.

از دیگر نکات منفی فیلم دو اشتباه در انتخاب بازیگران است،نخست نقش جاوید که میلاد کی مرام آن را ایفا نموده و شدیدا باعث افت جذابیت جاوید شده است چرا که کی مرام نه مهارت و نه استایل ایفای نقش یک خلافکار انتقام جو را دارد و به همان میزان که نقش وی به عنوان متجاوز در مستانه مضحک است در 360 درجه غیرقابل باور بوده و شاید با اندکی ارفاق می توانست جای حسین سلیمانی را بگیرد، دیگر نقش ضعیف فیلم متعلق به مرمر با بازی بهاره رهنما است که به نظر می آید قرار بوده نقش زن اغواگر فیلم های نوآر را داشته باشد اما به دلیل عدم فاصله گیری از کلیشه ی شخصیتی لوس که در عمده ی آثارش ارائه نموده در اینجا نیز به هیچ عنوان قابل قبول نیست، البته باید به این نکته نیز اشاره کرد  که بازی مسعود فروتن و ناصر آقایی در فیلم بسیار تاثیرگذار و چشم نواز است.

اگر فیلم را یک کلیت در نظر بگیریم که از کنار هم قرار گرفتن اجزا ساخته می‌شود می‌توان گفت فیلم 360 درجه فیلمی است که اجزای آن نه‌تنها به‌درستی ساخته‌وپرداخته نشده‌اند بلکه چیدمانی غلط نیز دارند، عدم توانایی در بازی گرفتن از بازیگران، عدم شخصیت‌پردازی درست، عدم وجود داستان جذاب و پرکشش،عدم وجود تعلیق که لازمه حیاتی این ژانر است و عدم وجود میزانسن صحیح همه و همه باعث شده است که کلیت خلق‌شده از سوی قریبیان فیلمی ضعیف باشد و نتواند رضایت مخاطب خود را جلب کند هرچند که باید به این نکته نیز اشاره کرد که در سینمای ایران به دلیل آنکه اساسا ژانر جایگاهی ندارد پس نمی بایست انتظار داشت در نخستین تلاش ها شاهد خلق شاهکار باشیم ولیکن می توان حداقل انتظار احترام به شعور مخاطب را داشت.

در انتها بد نیست اشاره ای کرد به موسیقی فیلم که بار ضعف بسیاری از صحنه ها را بر دوش کشیده و برخلاف اکثر فیلم های ایرانی که موسیقی متن کارکرد درست و جذابیتی ندارند، موسیقی فیلم 360 درجه به شدت در خدمت فیلم موفق عمل کرده است.